یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد

ساخت وبلاگ
خواب و دیدم که عاشق شده‌ام، جوان‌ترم، شاید حدود بیست، بیست و یک، بی‌تجربه و خام، سردی و گرمی نچشیده، غم ندیده، بی‌دفاع و ساده و با تمام قلب و جان عاشق شده‌ام، آنچنان محبت از چشمان و کلام و روحم به سمت‌ش یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 2 دی 1397 ساعت: 14:49

بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی.... ادامه می‌دهد، می‌رسد به لالایی و شش ماهه، رباب و شش ماهه‌اش! انگار که برای رباب هم مانند باقی شش ماه بوده، انگار نه انگار که رباب از اولین جوانه‌های بودن علی لبخند زده و فکر کرده، به صورتش، به نرمی و بوی ِ تن‌اش، انگار نه انگار که چشم انتظار اولین تکان‌های علی بوده، در خواب و بیداری به یادش بوده و زمزمه کرده:«فرزندم! دلبندم!» انگار یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 14 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

شتر غربالگری دم جیب همه تازه بابا شده‌ها می‌خوابد، دم ِ جیب ما همین هفته پیش خوابید، دوم آبان، وقتی که چندماهی است قید دفترچه بیمه‌مان را زده‌ایم چه برسد به بیمه تکمیلی رویایی، ماجرا وقتی هیجان‌انگیزتر می‌شود که به لطف شرکت همسر، البته شرکت در حال خداحافظی چند ماهی است(بیشتر از آن چندماهی که قید دفترچه را زده‌ایم...) رنگ پول را ندیده‌ایم، بی‌انصافی نکرده‌باشم ماه پیش لطفی کردند و چیزکی واریز کردند یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : ِغربالگری, نویسنده : 8zahrasna بازدید : 14 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

1. خانه موسی خیابانی را زدند، خیابانی هم کشته شد، نمای لانگ بود از یک کوچه در زمستان، درخت‌های لخت، قبل‌ترش صدای اذان ظهر هم می‌آمد، «ماجرای نیمروز» که ظاهر شد با خودم فکر کردم، کجا این صحنه را دیده‌ام؟ چه آشناست! یادم به اولین باری که ماجرای شناسایی موسی خیابانی و زن اول مسعود رجوی را خواندم، افتاد، انگار که هرچه از داستان به یاد داشتم زنده شده بود، حتی پسر خردسال رجوی. 2. اُمّت ما داستان‌ها با یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 21 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

امروز، خیابان ولیعصر، شمال به جنوب، دختری/زنی لبخندزنان، رها، پیاده‌رو را می‌دوید، چشمانش ناگهان ریز می‌شد و اشک می‌درخشید، در خلسه‌ای مستانه و لذت‌بخش فرو می‌رفت، هوای خنک صبح زمستانی را فرو می‌برد و به لبخندی فکر می‌کرد.... اولین لبخند پسرکم، انگار که کم‌کم مطمئن می‌شوم هستی! یک کیلو و دویست و بیست و پنج گرمی ِ من! پ.ن:قبل‌تر گفته بودم از منشی بگیر تا دکتر که با روند بارداری و زایمان طرف است یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه, نویسنده : 8zahrasna بازدید : 25 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

کاظمین برای من مشهد ِ کوچک است، حرم امام رضایِ دنج و آرام، هردوباری که رفتم با خسته‌گی بود، اولین‌بار که کاظمین رسیدیم بی‌جا بودیم، بلاتکلیف، ایستاده‌بودم جلو حرم، مثل همان خیابان امام رضا که رد نگاه می‌رسد به گنبد طلا، آنجا هم رد نگاهم می‌رسید به دو گنبد طلا. رو به گنبدهاگفتم: ما عادت به امام رضا داریم، نازپروده‌ایم، تحمل سختی نداریم.... خیلی عجیب نیست که هتل اپارتمان پیدا کردیم، نام‌ش هم امام رض یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 24 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

از پوشک خریدن می‌ترسم، مدام پشت گوش می‌اندازم،، انگار که اگر پوشک بخرم همه چیز تمام می‌شود، باورم می‌شود که کودکی در راه دارم و لحظه‌ها و ساعت‌ها و روزهای زندگیم دیگر هیچ وقت، هیچ وقت و تا آخر عمرم و شاید تا بی‌انتها مانند قبل نمی‌شود، از پوشک خریدن می‌ترسم انگار حضورش را بیشتر نشان می‌دهد. لباس و اسباب‌بازی و تخت نیست که بامزه و قشنگ باشد، پوشک است، وسیله واقعی و لازم، زیبایی ندارد، بامزه نیست، ب یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 23 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

از صیاد که پیچیدیم سمت دولت، حاشیه پل چند پسرجوان در خلاف جهت خیابان در حال قدم زدن بودند، از مدرسه برمی‌گشتند. در صف آخرشان یکی از پسرها دست گذاشته‌بود روی شانه آن‌یکی، رفیقش سرش پائین بود، شاید اولین شکست عشقی‌اش را خورده‌بود یا بین هم‌کلاسی‌هایش کنف شده‌بود، یا...هزارویک دلیل هست برای اینچنین غمگین شدن پسر۱۵ یا ۱۶ ساله‌ای، ولی یک دلیل برای آرامش‌ش هست، همان دست رفیق که روی شانه‌اش است، رفیق خ یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 24 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16

چه مدت زمان باید دختر 13 ساله ای صبر کند تا دردهایش درمان شود، 15 ساله چه طور؟ 18 ساله؟ 20 ساله؟ چه مدت باید منتظر کسی باشد که دردهایش را تسکین دهد، کسی که عمیقا بفهمد چه غمی دارد؟ . 29 ساله ام، نشسته ام کنار خود 13 ساله و 15 ساله و 18 ساله و بیست ساله ام، روشن تر از همیشه خودم را درتمام سالهای میبینم، احساسات خودم و رفتار دیگران را بهتر تحلیل میکنم، علت خوابهایم را 13 ساله و 15 ساله و 18 ساله ام یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پایان خوش لطفا، شیرین باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8zahrasna بازدید : 15 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 8:16